کد مطلب:231959 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:301

آفرینش بدن آدمی
و نعت ذلك ان الاجسام الانسانیه جعلت علی مثال الملك فملك الجسد هو ما فی القلب و العمال العروق و الاوصال و الدماغ.

یعنی بیان این مطلب آن است كه جسمهای بدن آدمی آفریده شده بر نمونه ی مملكت و شهر. پس پادشاه بدن آن چیزی است كه در دل است - كه روح حیوانی [1] بوده باشد -



[ صفحه 30]



و عاملان و كاركنندگان آن پادشاه رگها [2] و مفصلها [3] و مغز سر [4] است.

و بیت الملك قلبه و ارضه الجسد و الاعوان یداه و رجلاه و عیناه و شفتاه و لسانه و اذناه و خزانته معدته و بطنه و حجابه صدره.

یعنی خانه ی این پادشاه دل آدمی [5] است. و زمین و محل حكم این پادشاه بدن آدمی است. و یاری دهندگان [6] این پادشاه دو دست [7] آدم و دو پای [8] او و دو چشم [9] او و دو لب [10] و او و زبان [11] او و دو گوش [12] اوست.

و خزانه ی آن پادشاه معده ی آدمی و شكم [13] اوست. و دربانان آن پادشاه سینه ی [14] آدمی است.

فالیدان عونان یقربان و یبعدان و یعملان علی ما یوحی الیهما الملك و الرجلان تنقلان الملك حیث یشاء.

یعنی پس دو دست دو یاری دهنده اند كه نزدیك می رساند نفع را به سوی او و دور می نماید ضرر را از او. و عمل می نمایند به آنچه می فرستد به سوی این دو دست پادشاه بدن كه دل باشد [و دو پا كه می برند] به هر طرف كه خواهد این پادشاه.

و العینان تدلانه علی ما یغیب عنه لان الملك من وراء حجاب لا یوصل الیه الا بهما و هما سراجان ایضا.

یعنی و دو چشم به این طریق یاری می دهند كه دلالت



[ صفحه 31]



می كنند و راه می نمایند پادشاه را بر آنچه پنهان است از پادشاه. به واسطه ی آنكه این پادشاه [را] از عقب پرده و مانعی چند است كه آنها استخوان سینه [15] و پرده های سینه و شش [16] كه غلاف دل است [17] و رسانیده نمی شود خبر به سوی آن پادشاه مگر به سبب این دو چشم و این دو چشم چراغ نیرند در بدن.

و حصن الجسد و حرزه الاذنان لا یدخلان علی الملك الا ما یوافقه لانهما لایقدر علی ان یدخلا شیئا حتی یوحی الملك الیهما فاذا اوحی الیهما اطرق الملك منصتالهما حتی یسمع منهما ثم یجیب بما یرید فیترجم عنه اللسان بادوات كثیرة منها ریح الفؤاد و بخار المعدة و معونة الشفتین.

یعنی حصار بدن و نگاهدارنده آن دو گوش است، كه داخل نمی سازند بر پادشاه مگر آنچه موافق این پادشاه بوده باشد. به واسطه ی اینكه این دو گوش قادر نیستند بر اینكه داخل سازند چیزی را بر پادشاه، تا آنكه امر نماید آن پادشاه این دو گوش را. پس هرگاه امر نماید پادشاه دو گوش را التفات می نماید این پادشاه، از برای شنیدن از این دو گوش، تا آنكه بشنود از این دو گوش. پس جواب بدهد آن پادشاه به آنچه اراده نمایدش. متكلم شود از جانب پادشاه زبان به آلتهای [18] بسیار كه از جمله آن آلتها هوای دل است كه از سینه بیرون می آید و بخار معده [19] است و یاری دو لب است. و لیس للشفتین قوة الا بالاسنان و لیس یستغنی بعضها



[ صفحه 32]



عن بعض و الكلام لا یحسن الا بترجیعه فی الانف لان الانف یزین الكلام كما یزین المنفخ المزمار.

یعنی و نیست از برای دو لب قوتی مگر به دندانها [20] و نیست مستغنی بعضی آلتها از بعضی دیگر. و گفتگو نیكو نمی شود مگر به سبب برگردانیدن و پیچیدن آواز و كلام در بینی. به واسطه ی اینكه گشادگی سوراخ بینی زینت می دهد گفتگو را، همچنانكه زینت می دهد سوراخی كه در سرناست و همیشه گشاده است، و شبیه است به سوراخ بینی آدمی، آواز سرنا. [21] كه اگر آن سوراخ سرنا را مسدود نمایند آواز بیرون نمی آید.

و كذلك منخران [و] هما ثقبتان الانف یدخلان علی الملك مما یحب من الریاح الطیبه فاذا جآءت ریح تسوء علی الملك اوحی الی الیدین فحجابین بین الملك و تلك الریح.

یعنی و همچنین دو منخر [22] كه دو سوراخ بینی اند. داخل می سازند بر پادشاه آنچه دوست می دارد پادشاه از بویی خوش. پس هرگاه آمد بویی كه بد می آید پادشاه را امر می نماید آن پادشاه به دو دست پس مانع می شوند دو دست میانه ی این پادشاه و آن بوی ناخوش.

و للملك مع هذا ثواب و عذاب فعذابه اشد من عذاب الملوك الظاهرة القاهره فی الدنیا و ثوابه افضل من ثوابهم فاما عذابه فالحزن و اما ثوابه فالفرح.

یعنی و از برای پادشاه هست با این حال، احسان و بخشش و غضب و عقوبت. پس غضب آن پادشاه سخت تر است از غضب پادشاهان روی زمین كه صاحب



[ صفحه 33]



غضب و قهرند در دنیا. و انعام و بخشش آن پادشاه بیشتر و بهتر است از بخشش پادشاهان. اما غضب آن پادشاه دلگیری و اندوه است كه آدمی را به هم می رسد. و اما بخشش آن پادشاه فرح و شكفتگی است كه آدمی را حاصل می شود.

و اصل الحزن فی الطحال و اصل الفرح فی الثرب و الكلیتین و منهما عرقان موصلان الی الوجه فمن هناك یظهر الفرح و الحزن فیری علامتها فی الوجه.

یعنی و اصل و باعث اندوه در سپرز [23] است [24] و اصل شكفتگی در پرده پیه [25] [26] روی معده است كه آن پرده پیه در زیر صفاق [27] اریطارون [28] [29] است و در گرده [30] است. و در سپرز و پیه روی معده و دو گرده دو رگ است كه متصلند به روی آدمی. پس از آن اصل اندوه و فرح كه سپرز و پیه روی معده و گرده بوده باشد ظاهر می شود و به هم می رسد اندوه و شكفتگی خاطر. پس دیده می شود علامت اندوه و فرح در روی.

و هذه العروق كلها طرق من العمال الی الملك و من الملك الی العمال و مصداق ذلك انه اذا تناولت الدواء ادته العروق الی موضع الداء باعانتها.

یعنی و این رگها تمام، راهی چندند از كاركنندگان به سوی آن پادشاه، و از پادشاه به سوی كاركنندگان. و دلیل این مطلب آن است كه هرگاه تناول [31] نمودی و خوردی دوایی را می رساند آن دوا را رگها به سوی محل درد به یاری رگها.



[ صفحه 34]



و اعلم ان الجسد بمنزله الارض الطیبه متی تعوهدت بالعمارة و السقی من حیث لایزداد الماء فتغرق و لا ینقص فتعطش دامت عمارتها و كثر ریعها و ذكا زرعها و ان تغوفل عنها فسدت و لم ینبت فیها العشب فالجسد بهذه المنزله و بالتدبیر فی الاغذیه یصلح و یصح و تزكوا العافیه فانظر ما یوافقك و یوافق معدتك و یقوی علیه بدنك و یستمر به من الطعام فقدره لنفسك و اجعله غذائك.

یعنی بدان به تحقیق كه جسد آدمی به منزله ی زمینی است كه زراعت در او نیكو شود. پس هرگاه زمین زراعت را خواهند آبادان سازند به این طریق [است] كه آب آن را بسیار ندهند كه مبادا دانه را آب بسیار فرو گیرد و غرق سازد. و آب كمتر از مقدار حاجت ندهند كه مبادا زراعت تشنه بماند. در این وقت بسیار می شود آبادانی. و بسیار می شود حاصل آن. و نمو می كند زراعت آن زمین. و اگر به این قانون عمل نشود و غافل شوند از آن زمین، فاسد و ضایع می شود زراعت آن و گیاه در آن نروید. پس جسد آدمی نیز به این منزله است كه به سبب تدبیر در غذاها [32] بدن صحیح و سالم می باشد و در آن عافیت و صحت زیاد می شود. پس ملاحظه نمای آنچه موافق بدن توست و موافق معده توست و قوت دارد بر آن بدن به همان اكتفا نمای و اندازه ی آن را بگیر و آن را غذای خود گردان.


[1] Anaimal Spirit.

[2] .Vessels.

[3] Joints.

[4] Brain.

[5] Human heart.

[6] Adjuants.

[7] Hand.

[8] Foot.

[9] Eye.

[10] Lip.

[11] Tongue .

[12] Ear.

[13] Abdomen.

[14] Thorax.

[15] Thorax bone

[16] Chest and lung membranes.

[17] Epicardirum.

[18] Instruments.

[19] Gaster vapour.

[20] Teeth.

[21] سازي است بادي كه از چوبي به خصوص ساخته شود. اين ساز در غالب نقاط ايران موجود است و آن را همراه دهل نوازند. اندازه آن در نواحي مختلف فرق مي كند و بطور كلي از نيم متر تجاوز نمي نمايد. (فرهنگ معين، جلد دوم، صفحه ي 1875).

[22] Nostril.

[23] واژه اي فارسي براي طحال است. به باور پيشينيان، سوداي خون در سپرزگرد مي آمده و افزايش يا كاهش ريزش سودا در بدن تعادل تن را بر هم مي زند.

[24] Spleen.

[25] Omentum.

[26] چربي حيواني.

[27] پرده ي درون شكم كه روده ها در ميان آن قرار دارند. (فرهنگ عميد، صفحه ي 701).

[28] Peritoneum.

[29] احتمالا همان پريتوئن است كه معادل فارسي آن روده بند نامند.

[30] Kidney.

[31] غذا خوردن (فرهنگ عميد، صفحه ي 342).

[32] Foods.